روز آخر، حال و روز خوب داشت
چهرهای نیلی ولی محجوب داشت
رنگ رویش رنگ برگ زرد بود
منتظر بر مرگ خود با درد بود
گرچه با زحمت ز جا برخاست او
خانه را از عطر خود آراست او
با قدی خم تکیه بر زانو نمود
با مشقت خانه را جارو نمود
دست بر بال و پر پروانه زد
گیسوان مجتبی (ع) را شانه زد
شستوشویی داد روی زینبین (س)
جامهای نو کرد بر قد حسین (ع)
کودکان با حس و حال مادری
داشتند آن روز، روز دیگری
غنچه لبخند بر لبها شکفت
هر یکی با دیگری این گونه گفت:
درد مادر از شفا مغلوب شد
شکر حق گویید، حالش خوب شد!
طفلکان مسرور اما بیخبر
بیخبر از آنچه میآید به سر
لیک دریایی که بحرانی شود
بعد از آرامش چه طوفانی شود
نیمهای از روز هم نگذشت، آه
درد سوی پیکرش برگشت، آه
گفت با «اسما» که دردم بر تن است
دارم این احساس وقت رفتن است
گشتهام از شوق بابم منجلی
این سخن برگو تو از من با علی (ع)
کای علی جان! فاطمه دلریش توست
رفت از دنیا دلش در پیش توست
محسن غلامحسینی